وال وایسلر، مؤسس و مدیرعامل پروژه ی غیر انتفاعی و جهانی ولیدیشن است. مصاحبه های او با مطبوعات معمولاً به خاطر مشغله ی زیاد وی با تأخیر مواجه می شوند. وایسلر هفده ساله، زمانی که مشغول تنظیم برنامه ی حدود ده هزار نفر در صد کشور مختلف دنیا و پیدا کردن راهنما برای نوجوانان و فرصت هایی برای خدمات اجتماعی نباشد، به زندگی دوم خود به عنوان یک دانش آموز دبیرستانی نیویورکی می پردازد.
خلاصه ی داستان وی از این قرار است که وایسلر به عنوان یک دانش آموز خجالتی دبیرستانی در سال اول دبیرستان تا جایی مورد آزار و اذیت هم مدرسه ای های خود قرار می گرفت که حتی به خودکشی فکر می کرد. تا اینکه بالاخره بیدار شد و تصمیم گرفت راهی برای پاره کردن زنجیره ی این آزار و اذیت ها بیابد. او در این باره می گوید: «هیچکس صبح که از خواب بیدار می شود تصمیم نمی گیرد به کسی زور بگوید. کسانی که اقدام به این کار می کنند دلایل دیگری در زندگی شان وجود دارد که باعث می شود احساس حقارت بکنند».
ترجمه ی این دلایل به خصوص در زندگی شخصی افراد، کمترین دغدغه ی وایسلر را تشکیل داده است. این کارآفرین اجتماعی جوان مشغول راهبری برخی از جنبه های دشوار مدیریت یک شرکت است؛ از رساندن پیام خود به مخاطبانش گرفته تا پیدا کردن سرمایه گذار و استخدام کارمند. درخواست تحصیل در دانشگاه نیز از جمله دغدغه های دیگر اوست.
داستان او آموزنده است؛ نه تنها از این جهت که به شما در آغاز کردن پروژه ی خود کمک می کند، بلکه به این جهت که پنجره ای می گشاید به اذهان کارآفرینان جوان. چهار درسی که می توان از وال وایسلر و داستان کارآفرینی اش گرفت از این قرار هستند:
۱- کارآفرینی اجتماعی یک واقعیت اثربخش است
وایسلر میان استارتاپ غیرانتفاعی خود و استارتاپ های سودمحور دیگر تفاوت زیادی نمی بیند. او اعتقاد دارد به جای پول، برای جمع کردن انرژی مثبت تلاش می کند. او این را یاد گرفته است که اگر نتوانید همدلی مخاطبان خود را به دست آورید، تولید بهترین محصول دنیا نیز بی فایده خواهد بود.
درست است که نمی توان با انرژی مثبت پاسخگوی هزینه ها بود، اما ایده ی او برای پیگیری یک آرمان اجتماعی مثل یک محصول یا خدمات، پیش از این نیز سابقه داشته است. روز به روز بر تعداد شرکت هایی که کارآفرینی اجتماعی و سنتی را با یکدیگر در می آمیزند افزوده می شود.
برای نمونه می توان از موفقیت چشمگیر تامز و یا واربی پارکر در اهدای کفش و عینک به نیازمندان نام برد.
۲- برای بزرگ شدن باید آغاز کوچکی داشت
امروز پروژه ی ولیدیشن با قهرمانان تراز اولی همچون دریافت کننده ی تیم ورزشی نیویورک جاینتز و همچنین حرفه ای هایی از سازمان های بسیار موفقی چون گوگل، پپسی، دل و سازمان ملل در حال همکاری است. اما اوضاع از ابتدا اینگونه نبوده است.
وایسلر می گوید: «صادقانه بگویم، در ابتدا فقط خودم بودم که روی گوگل به جستجوی شرکت ها و شماره تلفن هایشان می پرداختم و با آنها تماس می گرفتم». او می گوید با جان گرفتن سازمانش، افراد بیشتری برای مشارکت در این پروژه از خود اشتیاق نشان دادند: «حالا این موضوع حالت دومینو پیدا کرده است. اگر به یک بازیکن بزرگ بیسبال یا فوتبال هم نیاز داشته باشیم می توانیم در فهرست راهنما ها بازیکن مورد نظر خود را پیدا کنیم».
۳- هیچگاه نباید از تعهد ترسید
وایسلر ۸۰ ساعت در هفته کار می کند؛ نیمی از این زمان را به عنوان مدیرعامل و نیم دیگر را به عنوان دانش آموز دبیرستان. بنابراین می توانید ادعا کنید راه اندازی پروژه ی ولیدیشن همزمان با تحصیل در دبیرستان برای زندگی شخصی او مناسب نبوده است. اما آیا او حاضر می شد این کار را بعداً انجام دهد؟ پاسخ او یک خیر محکم است.
او می گوید: «احتمالاً اگر زندگی خود را جمع و جور کرده بودم این کار را نمی کردم. راه اندازی یک سازمان غیر انتفاعی اینگونه نیست که صبح از خواب بیدار شوید و تصمیم به این کار بگیرید. دست زدن به هر کاری علتی دارد».
۴- باید طرحی داشت و آن را اجرایی کرد
وایسلر پروژه ی ولیدیشن را بدون طرح، بودجه، بیانیه ی چشم انداز و بیانیه ی مأموریت آغاز کرد. او این کار را توصیه نمی کند ولی به تجربه و درس های با ارزشی که از این طریق می توان فرا گرفت اعتبار زیادی می بخشد. او می گوید در فرصت مناسب آمادگی راه اندازی استارتاپ های دیگری را نیز دارد: «من اطمینان دارم امروز، فردا، ده سال دیگر، بالاخره ایده های دیگری نیز به ذهنم خطور خواهند کرد. چنین ایده هایی هر روز به ذهن من می آیند و من هیچگاه از دست به کار شدن نخواهم ترسید. کارآفرینی یعنی همین».