همیشه شنیده ایم که شکست مقدمه پیروزی است و اینکه این شکست ها هستند که به می آموزند باید چه کار کنیم و چه کار کنیم. ولی خب از مقام حرف تا عمل فاصله زیاد است. وقتی در واقعیت با شکست مواجه می شویم دیگر شاید این حرف ها خیلی به کار نیاید.
در مطالعه زندگی نامه افراد موفق همواره به فراز و فرودهایی برمی خوریم که مسیر زندگی آن ها را شکل داده. شکست هایی هر چند تلخ که به گفته خود آن ها اگر رخ نمی دادند هرگز موفقیت های بعدی نیز پدید نمی آمدند.
داستان این شکست ها بسیار آموزنده است. در واقع این تجربه هایی واقعی به ما کمک می کند تا بیشتر از هر حرف و نصیحتی خود را دوباره پیدا کنیم.
پذیرش شکست و بررسی آن برای آموختن
مهمترین مساله پس از شکست این است که از آن درس بگیریم اما قبل از آن پذیرش شکست است. بسیارند افرادی که به دلیل ترس از شکست زیر بار آن نمی روند و به راه ورسم غلط خود ادامه می دهند و ناگهان با شکستی بسیار قوی تر و غیر قابل جبران مواجه می شوند.
به قول ادیسون: من هیچگاه شکست نخورده ام فقط ۱۰۰۰ راه پیدا کرده ام که برای رسیدن به هدفم مناسب نیستند.
نکته دیگری که باید توجه کرد این است که یک استارتاپ قرار نیست تا ابد استارتاپ بماند و باید در طول یک بازه ی حداکثر ۲ ساله و به اندازه ایی که سرمایه اش کفاف می دهد، وضعیت خود را مشخص کند. در این مدت یا به صورت انفجاری رشد خواهد کرد و پتانسیل های آن به وضوح مشخص خواهد شد و در نتیجه دور های دیگری از سرمایه گذاری را جذب خواهد کرد یا اینکه تغییر مسیر می دهد، یا منحل می شود.
به قول آقای استیو بلنک: استارتاپ ۱۰ ساله وجود ندارد، بلکه آن یک استارتاپ ۲ ساله است + ۸ سال شکست.